وقتی می رفتی
چشمت هنوز
جنگلی متلاطم بود
و دریایی آرام
همه ستاره های دنباله دار مرده بودند
و باران
همه پنجره ها را شکسته بود
ندیدی که چگونه سردم شد
و چگونه آه کشیدم
خاطرات با تو بودن را
وقتی رفتی
ریشه هزار شعر نگفته
در بوته های پاییزی خشکید
و من دست ویرانم را
برای گرفتنت دراز کردم
اما چه سود؟؟
:: بازدید از این مطلب : 1061
|
امتیاز مطلب : 154
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33